♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
انسان هایی میشناسم که هنوز هم با چیز های ساده دلگرم میشوند.دور دنیا را نگشته اند اما دلشان اندازه ی دنیاست،کسانی که از اتفاقات کوچک زندگی لذت می برند و فراموش نکرده اند همین خوشی های کوچک و گذر است که آدمی را ایستاده نگه می دارد و خوشی های بزرگتری را به دنبال می آورد
فهمیده اند گاهی لذت بخش ترین اتفاقات در کارهای کوچک پنهان است
مثل نوشیدن یک فنجان چای بعد از خستگی یک کار طولانی،مثل ذوق دیدن دوستی قدیمی وسط بی حوصلگی ها،مثل گوش دادن آهنگ مورد علاقه، مثل شنیدن صدای باران و سیلی زدن نسیم خنک وسط تابستانی داغ،آب دادن گلدانی کوچک و هزاران هزار کار دیگر.انسان هایی را میشناسم که اگر ثروتمند ترین این شهر هم باشند باز هم لذت های کوچک زندگی را از یاد نمیبرند
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند
مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد
برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند
اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد
بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود
شیاد به معلم گفت: بنویس _ مار
معلم نوشت : مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند
o*o*o*o*o*o*o*o
بیچاره پاییز
دستش نمک ندارد
این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند
خودمانیم
تقصیر خودش است
بلد نیست مثل " بهار" خودگیر باشد
تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و
با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد
سیاست " تابستان " را هم ندارد
که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد
ولی از پشت خنجری سوزناک بزند
بیچاره
بخت و اقبال " زمستان " هم نصیبش نشده
که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد
او " پاییز " است
رو راست و بخشنده
ساده دل
فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای
آدم ها بریزد
روزی
جایی
لحظه ای ؛ از خوبی هایش یاد میکنند
خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند
یکی به این پاییز بگوید
آدم ها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای
دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی
برگ هایت میگذارند و میگذرند
تنها یادگاری که برایت میماند
" صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست "
دلتون شاد،لبتون پر خنده،پاییز پیشاپیش مبارک
o*o*o*o*o*o*o*o